وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

دی 96

تا سی و دو ماهگی اولین روز این ماه با عمو و عمه رفتیم تفریح که واقعا هوا عالی بود و حسابی بهمون خوش گذشت  اوایل این ماه تولد پدر عزیزم بود که طبق معمول مهمان بودیم و حسابی تو تولد شیطونی کردی و دست تو کیک کردی و شمع رو فوت کردی و کادوها رو باز کردی و تا لباسای پدرجون رو نپوشیدی رضایت ندادی، پدر جون کلی واست خوشحالی کرد هر روز کارات شیرین تر میشه عزیزم شب جمعه اولین هفته هم مهمان پدر جون و مامانی رفتیم طاق بستان که اتفاقی عمه رو دیدیم و کلی با بچه ها بازی کردی و کباب (اَباب) خوردی. خدا رو شکر حالت کاملا خوب شده و دیگه خبری از مریضی نیست، صبح ها که ما میریم سرکار و با وجود حجم کاری بالا و خسته کننده سعی میکنم وق...
30 دی 1396

دایی و خواهرزاده

تو این ماه مامانی وقت دندان پزشکی داشت و چون نوبت صبح حها هست دیگه زحمت نگداری پسرم با برادر عزیزم هست و صبح تشریف میبری آتلیه که این ماه دوبار رفتی و کلی بهت خوشت گذشته بود. البته دایی زحمت کشید و ازت عکس 3*4 گرفت واسه دفترچه بیمه (که خیلی وقته وقت انجام این کار رو واقعا نداشتم) اینجا هم خودت میخوای عکس بگیری. ...
22 دی 1396

هدیه فرزندم به دوستاش

هوا بسیار سرد شده و نگران زلزله زده ها هستیم شرکت تکدانه ده کانکس رئیس خودم سه کانکس تهیه کردن و همرو واسه زلزله زده ها ارسال کردن ولی وقتی همکارا برگشتن از خانواده ای میگفتن که بسیار محتاج بوده و بچه بیست و دو ماه ی کلیه شو به خاطر سرما از دست داده و کلیه دیگرش هم ناراحته ولی دیگه کانکسی نبوده که به اونا بدن و همه ناراحت بودن من واقعا نابود شدم و چون خودم بچه کوچیک دارم تحمل شنیدن این صحبت ها رو نداشتم تصیمیم گرفتم واسه اون خانواده ی کانکس تهیه کنم با همکارا صحبت کردم و با توافق بابا سعید نصف هزینه رو تقبل کردم و به عنوان بیعانه دادم تا ساخت کانکس آغاز بشه بقیه همکارا هم مابقی هزینه رو در حد توان تقبل کردن و خدا رو شکر همه چی درست شد و کانک...
19 دی 1396

بیل

مدت زمان کوتاهی هست که یکی از همسایه ها اقدام به خراب کردن خونش کرده تا آپارتمان سازی کنه و ی بیل مکانیکی زحمت خراب کردن رو در زمان کوتاهی کشید که پسری عاشق بیل مکانیکی شد و صبح ها با دایی میرفتی و نگاه میکردی و ذوق میکردی و داد میزدی بیل بیل دیگه دایی زحمت کشید ی ماشین فلزی خوشگل و کوچولو با طرح بیل مکانیکی واست گرفت تا بازی کنی منم که دیدم خیلی ذوق داری این ماشین رو واست آوردم که ناگفته نمونه زحمت اینم قبلا دایی جون کشیده بود دیگه کل ماشین هاتو میزاری و با بیل مکانیکی همرو جابجا میکنی که آموزش این کار هم با دایی جون بود ی روز صبح که از خواب بیدار شدی دیدی کنار رختخوابت دایی جون با این ماشین بزرگ وایساده بلافاصله از خو...
17 دی 1396
1